Home خانه
صحبت های مغاره نشینان
صحبت های مغاره نشینان
(طنز)
مصطفی عمرزی
القاعده: اسمت چیست؟
سعید: سعید!
القاعده: از کجا آمده ای؟
سعید: از مصر!
القاعده: خوش آمدی! فقط با شمولیت در القاعده است که زمینه ی رفتن به بهشت، میسر می شود.
سعید: محترم! آیا برای رفتن به بهشت، اسناد یا مثلا ً پاسپورتی لازم است؟
القاعده: بلی! که آن هم صرف به وسیله ی علمای القاعده، فراهم می شود.
سعید: محترم! برای دست یابی به این اسناد، چه کنیم؟
القاعده: کارت این است که به ویژه در افغانستان، جاده ها را خراب کن، مساجد را از بین ببر، مکاتب را ویران کن، آدم بکش، با هر نوع انسانیت و تفکر آزاد مخالف باش و در تمام این فعالیت ها به طرق مختلف متوصل شو و از تخنیک عالی حمله ی انتحاری که در حقیقت مهمترین فکتور رسیدن به بهشت است، استفاده کن!
سعید: من چه طور می توانم به این همه اعمال غیر انسانی و غیر اسلامی دست بزنم؟ یعنی چه؟ مکتب را ویران کن، آدم بکش و... نفهمیدم!
القاعده: ببین! هنوز نادان استی و هیچ نمی دانی؛ ولی غم مخور! علمای جید القاعده، تو را به صوب ثواب و بهشت، رهنمایی می فرمایند. اگر می خواهی به بهشت بروی، باید کاملا ً به آنان اعتقاد پیدا کنی. پس آماده باش که علمای ما، تو را جهت اعمال ثواب و جهت پرواز به سوی خلد، رهنمائی خواهند کرد. شکرگزار باش که افغانستان، تونلی به سوی بهشت شده است.
سعید: متشکرم! خدا کند همان طوری که گفتید، شود و همان طوری که ما را تشویق کرده اید، بتوانیم مصدر خدمت و از نعمات بهشتی نیز بهره مند شویم.
القاعده: ببین برادر! چه زحمت هایی که برای رفتن شما ها به بهشت متحمل نمی شویم. همچنان دادن پاسپورت بهشت در این دنیا، کار هر کس نیست.
***
ملای القاعده، رو به سوی کسی کرد که مسوولیت رهنمائی و شمولیت نوآمده گان به سازمان القاعده را داشت.
ملا: امروز کی آمده بود؟
رهنما: از همان جوانان بی خبر و احساساتی!
ملا: خوب شد! ولی بعد از حوادث11 سپتامبر، تعداد مراجعین ما در نوسان است. زمانی که حملات بین المللی زیاد می شوند، کمتر و برعکس آن، بیشتر رجوع می کنند. این، نشان می دهد که اکثر اینان، زیادتر به فکر کمایی، کسب شهرت و وصال حوران بهشتی اند. اگر قضیه ی فلسطین نباشد، شاید تعداد مراجعین واقعی ما خیلی کم شود و مجبور خواهیم شد خود از سوراخ ها بیرون شده و تسلیم شویم؛ زیرا خودکشی و حمله ی انتحاری، از ما و شما ساخته نیست و نیز می دانیم که نظر به شرع شریف اسلامی، ناروا و حرام بوده و اجرا کننده ی آن ها، مستحق آتش جهنم می باشد.
رهنما: حرف تان قبول! ولی باید در فکر چاره بود. از بس تعداد زیادی را وادار به حملات انتحاری کرده ایم، در کنار برآورده شدن مقاصد سیاسی، بدنامی نیز نصیب ما شده است. باید تغییر روش داد.
***
پس از چهار ماه
رهنما: اسمت چیست؟
نصر: نصر!
رهنما: از کدام کشور آمده ای؟
نصر: از کشور مصر!
رهنما: برادر! به جرگه ی شیران، خوش آمدی!
نصر: تشکر! ولی این شیران، چرا مغاره نشین استند؟ راستی این کلمه ی جرگه به چه معناست؟
رهنما: چه گفتی؟ گپت را برابر دهنت بزن، بچه ی شیر و پراته! در ضمن یادت نرود که این جا افغانستان است و به سرزمین جرگه ها مشهور. در این جا برای هر عملی، چه خوب یا بد، جرگه می سازند. جرگه، یعنی شورا.
نصر: ببخشید! منظوری نداشتم. همین طوری گفتم.
رهنما: خوب می خواهی به بهشت بروی، پولدار شوی یا قوماندان؟
نصر: والله با اعمال خوب و خیر می شود به بهشت رفت و به اثر کار و کوشش و توفیق الهی، ممکن پولدار شد و با خدمت به وطن و مردم، قوماندان را مانده که شاید مارشال شویم.
رهنما: پس چه می خواهی و این جا برای چه آمده ای؟
نصر: والله صاحب، دنبال برادر خود!
رهنما: اگر در سازمان ما بوده باشد، مطمئن باش که او در بهشت با حوران بهشتی محشور و یا در زمین خدا به کدام کاری مشغول است.
نصر: از کجا می دانید که شاید در بهشت باشد؟ آن هم با حوران بهشتی!
رهنما: این از دانش علمای القاعده معلوم می شود. تا در سلک مخلصان القاعده درنیایی، از چنین مسایلی، باخبر شده نمی توانی.
نصر: آخر صاحب! چه طور امکان دارد که با اعمال دهشت افگنانه و مزرورانه، به بهشت رفت؟
رهنما در خود فرو رفت و اندیشید که با آدم تحصیل کرده و چیز فهمی روبه رو است. دوباره متوجه نصر شده واز وی پرسید که چرا دنبال برادرش، به سازمان القاعده مراجعه کرده است؟ شاید وی جای دیگری باشد؟
نصر: وی به ما گفته بود که به القاعده خواهد پیوست. به پنجاب پاکستان رفت. جوان احساساتی بود. حالا نمی دانم چه بلایی بر سرش آمده است.
رهنما: نامش را بگو؟
نصر: اسمش سعید بود!
رهنما: چند دقیقه صبر داشته باش تا بروم و از استخبارات معلومات حاصل کنم.
رهنما برگشت و خطاب به نصرگفت: خوش به حال تان!
نصر، خوشحال از این که شاید برادرش را ببیند و او زنده باشد، از رهنما تشکر کرد و پرسید: چه وقت می توانم او را ببینم؟
رهنما پرسید: در این دنیا یا در آن دنیا؟
نصر فکر کرد که شاید رهنما شوخی می کند. با کمی عصبانیت گفت: در این دنیا!
رهنما به ناچار به وی توضیح داد که برادرش را فقط امکان دارد در آن دنیا ببیند.
نصر با تشویش پرسید: یعنی چه؟ او چه کرده که او را تنها می توانند در آن دنیا ملاقات کنند!
رهنما: والله چه بگویم؟ برادرت از قهرمانان ما بود. او در یک روز بهاری که مردم از دیدن مناظر بهشتی روی زمین که از جمله ی نعمات بی حساب خداوند بی شریک هستند، لذت می بردند، خود را در داخل یک مسجد، منفجر کرد. درکنار خودش، در حدود200 تن دیگر را نیز به بهشت بُرد. با این عمل قهرمانانه، درکنار رفتن به بهشت، از طرف علمای القاعده، به وی که در 22 حمله از جمله آدمکشی، تخریب مساجد و غیره شرکت کرده بود، گواهینامه نیز داده شده بود که آن را با خود حمل می کرد تا به گفته ی علمای ما در آن دنیا، پس از مواصلت، دچار کمبود اسناد نشود؛ چون وقت وقت اسناد است، حتی در آن دنیا.
نصر که کاملا ً غمگین بود، ناگهان با دشنام به القاعده، به سوی رهنما حمله کرد و او را به زمین خواباند و با تمام قوا به فشردن گلوی وی پرداخت. رهنما به تقلا افتید و به زاری شد تا نصر او را نکشد؛ ولی نصر که احساساتی بود، به حرف های وی گوش نمی داد.
ناگهان صدای فیری شنیده می شود. سر نصر متلاشی شد. یک تن از محافظان که از سر و صدا باخبرشده بود، پس از دیدن صحنه، نصر را به وسیله ی فیر تفنگ به قتل می رساند. رهنما پس از چند لحظه خفه گی ناشی از فشار دست نصر بر گلویش، دوباره به حالت عادی برگشت و از این که زنده مانده بود، شکر خدا را بر جا آورد.
کلان القاعده که از ماجرا آگاهی حاصل کرده بود، از این که رهنما تا سرحد مرگ، به خاطر اهداف آنان به رهنمایی پرداخته بود، وی را مورد تفقد قرار داد. همچنان امر کرد علمای جید القاعده، رهنما را که جز فریب دادن جوانان ساده، کاری نکرده بود با دیپلوم القاعده سرفراز کنند تا بتواند از تمام مزایای آن، برخوردار شود.
باید اضافه کنم که یکی از شرایط تحویل گرفتن اسناد متذکره، این بود که شخص دارنده ی آن باید در آخرین مرحله ی فعالیت هایش در القاعده، کارش را با حمله ی انتحاری، پایان دهد.
رهنما که جان صدها جوان را بر باد داده بود، با گرفتن اسناد متذکره، خواب و خوراک را از دست داد. از آن روز به بعد در این فکر بود که چه طور کاری کند تا تمام بزرگان القاعده که حاضر نبودند دیپلوم القاعده بگیرند را صاحب دیپلوم بسازد و همچنان خود را از آنان و بهشت شان، بی غم.