Home خانه
....پیوند قطره های باران و
پیوند قطره های باران و...
(طنز)
مصطفی عمرزی
صدها جایزه ی نقدی، موتر، وسایل خانه و غیره، بی نهایت وسوسه انگیز اند؛ آن هم فقط با 50 افغانی. از بابت این اعلانات، دچار خیالبافی های مختلف می شوم. اگر جایزه ی اول یا مبلغ پنجصد هزار افغانی برایم میسر شود، حداقل از غم کرایه ی چند ساله ی خانه، بی غم خواهم شد.
ناگهان فکری به خاطرم خطور کرد: طالع که نداریم و شانس را نیز نباید از دست داد. پس باید کاری کرد. چه کاری؟ باید از خداوند کمک بخواهم: خدایا! اگر جایزه ی اول نصیبم شود، یک لک افغانی آن را برای فقرا و مساکین خواهم پرداخت! از خوشحالی ریا آمیز، به وجد آمدم. حل شد.
طی چند روز، دچار افکار و خیالات مختلف می شدم. بخرم نخرم! می براید نمی براید؟ نشود که نبراید. از همه مهمتر، مسئله ی یک لک افغانی بود. در عمرم یک لک افغانی را ندیده بودم. چه طور شده که حالا این قدر سخی شده ام. چرا یک لک افغانی بدهم؟ چرا؟ اصلا ً تحمل فکر چنین عملی را نیز نداشتم. نمی شود. نمی توانم! یک لک خیلی زیاد است. کاشکی کمتر گفته بودم. پشیمان شدم: خدایا! این قدر دلی قوی را از کجا بیارم! خودم که فاقدش استم.
***
روز دیگر در مسیر راهم به منبع رسیدن به پنج صد هزار افغانی/ تک لاتری، نزدیک شدم. او یک نفر معیوب بود که تکت های بخت آزمایی اداره ی هلال احمر افغانی را می فروخت. دو دل بودم. پاهایم سُست شدند. بالاخره تصمیمم را گرفتم: اگر نخرم، از غم تحویل دادن یک صد هزار افغانی به فقراء و مساکین، بی غم خواهم شد. همین طور هم شد.