Home خانه
حماسه ی رادمردان نامعلوم
حماسه ی رادمردان نامعلوم
مصطفی عمرزی
«ما با استفاده از منابع معتبر، به ویژه نقل قول های شفاهی از حاجی غلام رسول خان که در تاریخ ثبت شده است و دیگر شاهدان حال در رابطه به مسالهء ملیت امیر حبیب الله، تحلیل و تحقیق هایی داشتیم، زیرا این موضوع، یعنی منسوبیت قومی حبیب الله و نام پدرش تاکنون مورد سوال و تا حدی گنگ باقی مانده است.
پدر حبیب الله (به نقل از حاجی غلام رسول خان) امین الله تاجیک بوده و مادرش از قوم تره کی پشتون های شمالی بوده است، زیرا در این بخش از کابل، مقداری پشتون های مهاجر نیز زنده گی می کنند.
فیض محمد در کتاب تذکره الانقلاب، چاپ مسکو، ص 52، نام پدر او را هدایت الله می نویسد. در جای دیگر او را امیرالله خوانده و بعداً به امین الله اصلاحش کرده است.
سید شاه بخاریی در کتاب «یک سال و چهار پادشاه»(صص 138-140) پدرش را کریم الله می نامد.
سید بهادرشاه کاکاخیل در کتاب خود «پښتانه د تاریخ په ړنا کې»(ص 1079) همانند محی الدین انیس و برهان الدین کشککی از پدر امیر حبیب الله با نام عبدالرحمن، یاد کرده است.
در «تاریخ قوای مسلح افغانستان»(ص 97) آمده است: «در راس جبههء ضد دولتی شمالی، بچهء سقا قرار گرفت که از طرف پدر تاجیک و از طرف مادر هزاره بود».
دانشمند دیگر، م. فرهنگ، نیز در کتاب «اففانستان در پنج قرن اخیر»(ص594، جلد اول)«موجودیت خون هزاره و یا ازبک را در بدن حبیب الله ممکن می شمارد» که این فرضیه ها ذره ای واقعیت ندارند و هدف های مرموز در بطن شان نهفته است.
روس ها و انگلیس ها با آن همه زیرکی و توجهی که به مسایل قومی در افغانستان و خارج از آن داشته اند، باز هم در خصوص به کدام یکی از اقوام تعلق داشتن حبیب الله در روز های اول و قیام او بی اطلاع بودند. چنان چه روزنامهء «تایمز»- 19 جنوری 1929م در این مورد نوشته بود: بعضی ها می گویند که او از قبیلهء مومند است. یعنی پشتون می باشد، برخی دیگر می گویند که او تاجیک است، یعنی منشای آریایی دارد، اما به زودی همین روزنامه نوشت که حبیب الله تاجیک است، نه پشتون.» (حماسهء رادمردان خراسان و پاسخ به کتابچهء شیطان، میرزا شکورزاده، انتشارات خیام، چاپ اول، کابل، سال 1388ش، صص 92- 93)
آن چه را در بالا خواندید، اقتباساتی از کتاب یک تاجکستانی مقیم ایران است. موتلفان ستمی ها در خارج، در تاجکستان و ایران نیز خیلی فعال استند. پس از انتشار و افشاگری های کتاب «سقوی دوم»، عواملی بیشتر به منظور کم اثرساختن حقایق آن، دست به کار شدند. در این راستا، دو کتاب منتشر شده اند. یکی به نام «یغمای دوم منگلی» و دیگری به نام «حماسهء رادمردان خراسان و پاسخ به کتابچهء شیطان» می باشد.
همزمان با مخالفت های گسترده ی مردم ما بر ضد حکومت کمونیستی، بازخوانی چهره های اخوانی، ولو منفی، قد و اندام مرحوم حبیب الله کلکانی را دوباره بروز کرد. استاد سیستانی در کتاب «حبیب الله، کی بود؟» ثابت کرده است که آن چه به نام «عیاری از خراسان» از سوی مرحوم استاد خلیلی تخلیق شده، اگر همچنان یک تخلیق ادبی است، یک سفارش سیاسی نیز شمرده می شود. استاد سیستانی، رد این حقیقت را در گرایش های مرحوم خلیلی و مشی جمعیت و شورای نظار، پی گرفته است.
داعیه ی ملی افغان ها پس از استحاله ی کامل در اخوانیسم، تنقید سقوی اول را در حالی دچار مُعضل می ساخت که در داخل حکومت کمونیستی نیز عوامل شوونیست به تبع تاریخ های توده یی، سعی می کردند با کم کردن بار منفی آن(دوره ی ضد ترقی و علم) اتهام و خیانت بر یک اقلیت قومی را کاهش دهند. از نشانه های آن که باز هم در یک اثر دیگر استاد سیستانی(منار نجات) تبیین شده اند، تخریب منار تاریخی «نجات» بود.
نویسنده ی تاجکستانی در کتابی که به نام نقد «کتاب سقوی» منتشر ساخته است، با یک عنوان بلندبالا، نمی تواند خواننده را به جانبی که می خواهد، رهنمود کند. در اقتباساتی که از کتاب او آورده ام، نامعلوم بودن هویت مرحوم حبیب الله کلکانی، کاملاً هویداست.
اگر تاریخ ارتجاعی سقوی اول، یک برهه ی معاصر نمی بود و مستندات تصویری و مردمی نمی داشت، با آن چه نویسنده ی تاجکستانی آورده است، شناخت اصلیت بچه ی سقا همانند تمام دعاوی تواریخ خراسانی و فارسی، جزو داستان های دیو و پری، کاملاً دروغین و مسخره شمرده می شد.
انکشاف تنقید با دست آویز ابهام، تقریباً کل آثار فارسی- خراسانی را در بر می گیرد. ما حتی در قرن بیست و بیست نیز از شناخت اصلیت عناصری عاجز استیم که همانند نویسنده ی تاجکستانی کتاب «حماسهء رادمردان...» که با خیالاتش راه می رود، اما در ظاهر به چیزی نمی رسد، کسانی سعی کرده اند از آنان تابو بسازند. حالا این حقایق را کنار می گذارم که منطقه ی کلکان در شمال کابل، با اکثریت اعراب و ترکان دری زبان، محدوده ی شوونیسم تاجکستانی را کوچک تر می سازد.
امروزه حتی در مورد اصل و نسب مسعود و ربانی نیز مشکلات جدی وجود دارند. مرحوم ملا برهان الدین ربانی در زمان جهاد در پاکستان که از مزیت برادری و حُسن برخورد پشتون های پشتوخواه، به آرامی جمعیت را انکشاف می داد، با شهرت «چترالی»، بحث های زیادی را برانگیخته بود که یکی هم گفته می شود پیشینه ی خاندانی او در منطقه ی چترال پاکستان است. همچنان ربانی در بدخشان از گذر افغانیه که یک منطقه ی پشتون نشین است، شمرده می شود. این تضاد و تناقض، بقیه این سلسله را نیز در بر می گیرد. یک فعال سیاسی و فرهنگی ما(م.ا.ز) به من گفته است که مرحوم احمد شاه مسعود به مولانا صاحب جلال الدین حقانی(قهرمان جهاد افغانستان) یادآوری کرده بود که پشتون است.
شروحی زیادی رد و بدل می شوند که برخلاف انتساب سمرقندی مرحوم مسعود، او از تره کی های غزنی یا از از قبایل پشتون مقیم زابل می باشد؛ هرچند موضعگیری های علنی و ضد پشتونی او که اسناد صوتی و تصویری دارند، کم نیستند، اما این حقیقت که پنجشیر یک دره ی تحت تاثیر فرهنگ ها و اقوام مختلف، اگر بیشتر دری زبان باشد، اما کمتر تاجک است، نیز پوشیده نیست.
از نام ها تا لباس ها و رسوم، تاثیرات فرهنگی تنوع قومی در شرق افغانستان، کاملاً محسوس اند. مناطقی با شهرت خیل، قومیت های هزاره(دره ی هزاره)، نورستانی ها، ساپی ها و گروه های خورد و کوچک دیگر، می توانند به راحتی محاسبات قومی انحصاری پنجشیر را برهم بزنند.
با نامعلوم بودن هویت قومی مرحوم حبیب الله کلکانی، چنانی که نویسنده ی تاجکستانی آورده است، دنبال تبرئه ی قومی نیسیتم؛ زیرا تعمیم مفاهیم مدنی و منطق «چه کرده اند؟» که ستمی گری بدون لحاظ کلیت آن شعار می دهد، جامعه ی آگاه و روشنفکر افغان را از عناصری دور می کند که بازخوانی تاریخی آن ها، پیش از همه به تعمیم فرهنگ ابتذال و سقوط می انجامد.
می خواهم بگویم کتاب نویسنده ی تاجکستانی، افزون بر تنقید متمایل، باز هم آن ادعای مرا ثابت می سازد که شوونیسم نضج یافته در تاجکستان، هشدار دهنده است.
«مگر شاهان پشتون یا ترکتبار خراسان زمین، همه یک سره از دودهء امیران و اشرافان بوده اند؟ تاریخ، گواه است که اکثر گذشته گان آن ها پشت به پشت زنده گی قبیله یی، چادرنشینی، کوچی گری و صحرانوردی داشته اند.» (همان، ص 11)
ثبوت چنین برداشتی آسان نیست، اما تا زمانی که نقد می شود، با خاصیت مغرضانه، مردم را دور می کند. به هر حال، فقط یک تلویح کوچک به اقتدار سیاسی و طولانی پشتون ها و ترک ها هم می تواند خلاف نظر نویسنده ی شوونیست تاجک را ثابت بسازد.
گذشته ی سیاسی پشتون ها و ترکتباران از عمق تاریخ تاکنون، به واحد های سیاسی مبدل شده است. در تمام آن ها ذهنیت تاریخی قدرت، تحریک قومی پشتون ها و ترک ها را در راس، قرار می دهد، اما چنین چیزی در جانبی که همیشه ادعا دارد، بسیار مستند نیست.
اصولاً عدم تعادل ستمی گری، آن را به عنصر غیر منطقی مبدل کرده است. به عبارت ساده، محک وزن است که نشان می دهد کی، چند کیلو است؟ بنا بر این، اگر ادعای اکثریت، داشتن سیطره ی سیاسی یا حماسی می کنند، همه نیازمند ثبوت همه جانبه می باشند. یعنی آن چه می گویید با آن چه استید، باید وفق دهد.
یک نوع خوانش تاریخی خلط از جغرافیا های کلان، بعضی تاجکستانی ها را بدون این که ملاحظه کنند با کمترین جمعیت منطقه، کمترین تاریخ سیاسی و ناچیزترین سهم عمرانی، اقتصادی و بین المللی اند، به توهم انداخته است تا با دست آویز چند مجموعه شاعر مداح، زیاده رویی کنند.
پشتون ها پس از سال ها تاریخ سازی، بالاخره یک کشور مستقل را به وجود آوردند. سهم ترک ها با وجود تجزیه ی منطقه ی ترکستان و جمهوری های پس از شوروی، از مدیترانه تا چین، پهن است. در برابر چنین وسعت و بزرگی، یک تف سربالا(نقد غیر منطقی)، چه می شود؟
اگر گذشته ی پشتون ها و ترک ها یک سره کوچی گری بوده باشد، اما همین کوچی ها به شمول تاجک ها، قرن ها بالای صد ها گروه خورد و بزرگ قومی حکومت کرده باشند و این حکومت ها تمام مزایای مدنی، سیاسی و فرهنگی داشته باشند، کوچی گری، هرگز معنایی نمی یابد که سعی می کنند یک تعداد مردمان ناچار در گرو تامین زنده گی را ترسیم کنند.
ظاهراً به اثر ناچیز بودن کشش زنده گی، اقتصادی، پرستیژ خارجی و صد ها عامل دیگر، چنانی که باید ستیز تاجکستانی را کمتر ملاحظه کرده ایم. هراس از بدتر شدن اوضاع افغانستان که حتی می تواند با میراث جهادی- مقاومتی تاجکان تنظیمی نیز حیات خلوت شوونیسم و کمونیسم تاجکستان را تهدید کند، حداقل در رسمیات، مقامات تاجک را مواظب ساخته است در جریان افغان ستیزی، عملاً درگیر نشوند؛ اما گذاشتن راه های فرهنگی تا موجب اتحاد شوونیستی شود، تمام انواع کار های تبلیغاتی تاجکستانی را محسوس می سازد.
«اولاً انگلیس ها حکومت ضد دینی و مغایر به سنت های اسلامی و ملی امان الله خان را که از مکتب الحادی غرب پیروی می کرد، به سر قدرت آوردند و چنان که در بالا اشاره نمودیم، با همدستی مردم مسلمان افغانستان، در راس امیر حبیب الله کلکانی، رژیم استبدادی او واژگون گردید. از سوی دیگر، اگر امیر حبیب الله با کمک انگلیس ها قدرت را قبضه می کرد و مزدوری اجانب را بر عهده می گرفت، با این زودی یعنی در ظرف نه ماه، زمام حاکمیت را از دست نمی داد و شهید هم نمی شد.» (همان، ص 14)
این، نوشته ی کسی ست که هویت تاجکستانی اش از بطن اتحادشوروی، زائیده شده است. اگر تبلیغات جاهلانه نباشند، شاه امان الله که به گواهی تاریخ خیلی مسلمان تر از حبیب الله بود و در هنگام امارتش، روند ناقلین آسیای میانه به افغانستان، قطع نشد، زیرا همزمان با فرستادن مجاهدین افغان به جنگ های ضد روسی در آسیای میانه، حمایت از برداران متاسفانه فراری که با کمترین همت، مجاهدین افغان و ترک را تنها گذاشتند، مهم بود. غازی انور پاشا، به دلیل سُست عنصری بقایای امارت نشین های بخارا، خیوه و سمرقند، از روسان شکست خورد و به شهادت رسید.
«لازم به یادآوری ست که بلشویک ها اگر در سال های 1917-1930م قسمت های عمده ای از سرزمین های آسیای میانه، از جمله شهر های عشق آباد، تاشکند، سمرقند و خجند را با سهولت و حتی بدون کمترین مقاومت صاحبان آن مرز و بوم به چنگ درآورده اند، ولی در خاک افغانستان... متجاوزین با آتش سوزان تیر دشمن گداز این سرزمین مردخیر، رو به می شدند؛ تلخی مرگ و مکافات عمل خود را می چشیدند... هیچ بیگانه ای در این سرزمین به راحتی، با فراغ بال و باد غرور، حکومت نکرده است.» (همان، ص59)
ضمن تشکر، باید به عرض برسانیم که بلی، یک بخش مردان سرزمین مردخیز افغانستان در آسیای میانه نیز به شهادت رسیده اند. آنان را شاه امان الله به آن جا فرستاده بود.
در مورد تاریخ ارتجاع اول در افغانستان، منابع و مستندات تاریخی، حرف بی جا به جا نمی گذارند که سقوط امانی، با تمهید مخالفت های ضد اصلاحی، فرهنگ سازی شد و محور مستقلی که از آزادی خواهان و ناقلین آسیای میانه تا هند و ایران، همه را تشجیع می کرد و استقلالیت داشت، بیش از همه برای استعمار انگلیس، غیر قابل تحمل بود.
سر به سنگ خوردن سه بار انگلیس ها در جنگ با افغان ها، مردم هند، ایران و آسیای میانه را تحریک می کرد. با استقلالیت کامل افغانستان، حرف و حدیث ضد استعمار که به آزادی کشور های استعمار شده بیانجامند، حکومت مرحوم اعلی حضرت شاه امان الله را به خار چشم انگلیس ها مبدل کرده بود.
مردمانی که در بستر استبداد بیگانه بزرگ شده اند، با آن خو می کنند. حکومت تاجکستان، فرسخ ها با آزادی های مدنی، بیان و رسانه فاصله دارد، اما در همین کشور با عصبیت قومی، به منطقه ی پیرامون می نگرند. به نظر نویسنده ی تاجک، حکومت شاه امان الله استبدادی است. چنین منتقدانی می دانند که کمترین اعتراف به کمترین دست آورد های دیگران نیز می تواند آنان را در منگنه بیاندازد که خود چه استند؟
بسیاری از مفاهیم کلان آزادی، مدنی، رفاهی، فرهنگی، رسانه یی و اقتصادی در حاکمیت اعلی حضرت شاه امان الله در افغانستان رسمی شده اند. بی نیاز به تکرار آن ها که در این جا تکراری تر می نمایند، واضح تر بگویم منتقد ما در زمینه ی عصبیت قومی، کاملاً واقف است روی مواردی تکیه کند که شاید بیش از همه اجتماعات بسیار مذهب زده(روستایی) به آن ها معتقد باشند.
ما در سال های اخیر نیز دیدیم که کوشش های گسترده ای صورت می گیرند تا با تحلیل شاه امان الله در اخوانیسم تنظیمی، در واقع جلو ایده هایی را بگیرند که می توانستند عامه ی افغان ها را در امر ایجاد یک حکومت ملی و غیر وابسته، کمک کنند.
در زمینه ی ستیز سیاسی کنونی، اخوانیسم سیاسی، نه اسلامی، با تمام افراد و اشخاصی مشکل دارد که جلو آنان را می گیرد. تکفیر شاه امان الله، پیش از این که بر اساس باور اسلامی باشند، بیشتر به منظور تضعیف گرایش های ملی افغان های مسلمان است که می خواهند با یک حکومت ملی(غیر ایدیالوژیک) امور مملکت را سامان دهند.
«و اهالی هزاره جات به امان الله خان وفادار بودند(بیشتر به این خاطر که یک تن از برادران امان الله خان را مادر هزاره بود). در مدت شش ماه از مارس الی اگوست سال 1929، نیروی دو هزار نفری هزاره جات، کوتل «اونی» را به روی قوای امیر حبیب الله کلکانی بستند و چند حمله را در غزنی علیه نیرو های دولتی سازمان دادند. هزاره ها که از مظلوم ترین قشر جامعهء افغانستان محسوب می شدند، اولاً چنین عملی را از نادانی و جهل مرتکب شدند که مصداقش را در تاریخ افغانستان بار ها و حتی در زمان حکومت استاد ربانی، تکرار کرده اند.» (همان، ص 40)
فکر می کنم بی نیاز از تبصره، خواننده ی افغان متوجه شده باشد که شوونیسم منفور یک اقلیت قومی، حتی در قرون بیست و بیست یک نیز هیچ علاقه ای به ابعاد تاریخ ندارد. از عوامل مهم دفاع جامعه ی هزاره از شاه امان الله، محبت بی پایان او به این مردم و اهدای آزادی هایی بود که شاه افغان تا اخیر به آن ها پابند ماند. در همان زمان نیز روشنفکری جامعه ی هزاره به قدری متبلور است که در کتاب تذکر الانقلاب» علامه کاتب، خوانش انتقادی یک حاکمیت منفور فقر فرهنگی، آنان را بیش از همه از حبیب الله کلکانی دور می ساخت.
خطاب نادانی و جهل به جامعه ی هزاره ما که بعداً از قربانیان شوونیسم تاجکی در ارتجاع دوم نیز بودند، منشه از گرایش های فارسیستی دارد. پشتون، عرب، ترک و هزاره که در فارسیسم هر کدام با مشخصات پان ها تعریف می شوند، محاسبات فارسی زبان را برهم می زنند. بنا بر این کینه با آن ها افرون بر ریشه های تاریخی(سیطره بر فارس) عناصر مخل ضد فارسی وانمود می شود. جالب تر این که شوونیسم تاجک همیشه سعی کرده است هزاره گان را به نام فارسی زبان با خود متحد کند؛ اما قضاوت های زشت آنان در قبال مردم هزاره از گذشته تا کنون، هرگز پوشیده نمانده اند.
متاسفانه در خیانت توهین ها و تحریف تاریخ امانی، تعدادی به نام روشنفکر نیز سهم گرفته اند که بیشتر با شمایل ستمی گری، شناخته می شوند. شاه امان الله، چنانی که یک زعیم ملی است، یک روشنفکر پشتون شمرده می شود. الگوی شخصیتی او همانند سایر بزرگان پشتون که هم مرد شمشیر و هم مرد قلم بودند، بیش از همه تابو های غیر پشتون را زیر سوال می برند که هرچند با مشروعیت حتی بدترین های آنان(پس از هفت و هشت ثور) همچنان به کشور خیانت می کنند، اما واقعیت این که همه یک سره بی سواد، خائن و وابسته بودند/ استند، در واقع گذشته های گذشته گان قبل از هفت ثور را تبرئه می کنند که افغانستان با تمام دار و ندار سیاسی، فرهنگی، عمرانی و وجاهت بین المللی، میراث حکومتداری آنان است. این که پس از هفت ثور، چه قدر موفق بوده ایم، چهل سال بحران بی پایان، روی هرچه منتقد قبل از هفت ثور باشد را سیاه می سازد.
چنانی که یادآوری کردم، افزون بر هراس از وخامت اوضاع افغانستان که می تواند اخوانیسم آسیای میانه را تحریک کند، جاذبه ی ناچیز زنده گی در تاجکستان، از هاریت شوونیسم رسمی آن می کاهد؛ زیرا بی پشتوانه نمی تواند توسعه یابد. نویسنده ی کتاب «حماسهء رادمردان...» نیز از سال هاست که در ایران زنده گی می کند. در کنار دلایل مختلف، فقر اقتصادی تاجکستان، بیش از 4 میلیون مردم این کشور را روانه ی بازار کار روسیه ساخته است.