Home خانه
خاطرات مکدر
خاطرات مکدر
هارون انصاری
دیدم با چشمان خویش افراد وحشتناک را
با اذهان خالی، چهره های ترسناک را
با لباس های سفید و دستار های سیاه رنگ
با قلبان چرکین، با آن قیافه های بدرنگ
چه می خواندند، ترانه ی اسلامی با یک آواز
با سر و روی ژولیده، با ریش و پشم دراز
اول رفتند رژه، استادان حربی پوهنتون
استادان که چه گویم، شبیه دیوانه گان مرستون
سپس رفتند رژه، جان فدایان پولیسان
با لباس جدید، نماد نظامیان پاکستان
پراشوتی فرود آمد ناگهان از آسمان
با بیرق سه رنگ، بیرق کمونیست جنابان
الحق که چه روز هایی داشتند آنان
بی سوادان در حکومت ملایان