Home خانه
فساد بچه ی غازی
فساد بچه ی غازی
مصطفی عمرزی
منظور های خاص از تاریخ، به ویژه در تاریخ نگاری یک قرن اخیر در منطقه ی ما، گذشته را به گونه ای تعریف کرده اند که برآورد امیال قومی از آن، اجازه نمی دهد با نگرش انسانی، درهم آمیزی خوب و بد را کنار بگذاریم.
نام های زیادی وجود دارند که منسوب به افراد اند یا منسوب به اماکن. در هزاره ای که گذشت، سلسله ی غزنوی، به دلایل وسعت جغرافیایی، فتوحات در هند و داستان های عجیب و غریب رونق عمرانی و فرهنگی آن، خیلی نشخوار یا ورد زبان می شود. متاسفانه چنین نگرشی به گذشته، بدون تفکیک خوب و بد، به خلق ایده هایی انجامیده است که افزون بر تنازع قومی، واقعیت تاریخی را ستر می کند. به این دلیل، ریشه های معضلاتی کتمان می شوند که می توانند در بررسی فتور آن سلسله، بنمایانند چرا قدرت های قدیمی، سقوط کرده اند؟
تاثیر هجرت بر ادبیات مهاجر
تاثیر هجرت بر ادبیات مهاجر
مصطفی عمرزی
غربت به مفهوم تنهایی، زنده گی در محیطی خوانده می شود که بیگانه گی و نا آشنایی، از ویژه گی های آن است. تاثیری که از این موضوع نشات می کند، با میزان و رنگ های متفاوت، نوع بشر را عاطفی می سازد. نویسنده گان، هر یک با طرز تفکری در مقابل این کنش، واکنش دارند.
در داستان گسترده و بزرگ مهاجرت مردم ما، طیفی که در بستر هجرت، غمی برای فرهنگ و معنویت دارند، بخشی ست که با بروز عوالم و تالمات، بر به میان آمدن ادب بیرونی یا حقیقت ادبیات مهاجر، مُهر نهاده اند.
زنده گی در تنهایی، محیط ناآشنا، تلاش برای بقای حیات، با مجبوریت های کاری که زمانی با کار پست، موقعیت دون نیز می بخشد، با خاطرات و طرفه های دیگر، احساس مهاجران را، اما چندگانه می کنند.
مقصر کیست؟
مقصر کیست؟
هارون انصاری
قاضی شهر با بهلول سر شوخی باز کرد
پرسیدش چیستانی خواندم جوابش چیست؟
گفت بهلول گر بدانم گویم جوابت
گر ندانم، جوابم از سر دیوانگی ست
پرسید قاضی گر سگی ار بامی جهد بر بامی
بادش رود خطا، مقصر در این گناه کیست؟
بهلول با اندکی تعامل گفت در جوابش
گناه صاحب بامی که در آن نزدیکی ست
گفت قاضی گر فاصله ی خانه ها باشد مساوی
آن وقت جوابت از این سوال چیست؟
گفت چون باریکی سوال باشد در این جا
پس گناه هر دو همسایه باهم مساوی ست
خانقاه عشق
خانقاه عشق
حیات الله بخشی
چشم مخمور ترا نخجیر دارد یا که نه
تیر مژگان ترا هم تیر دارد یا که نه
با منجم عرض حال خود نمودم یک به یک
گفتمش تقدیر ما تدبیر دارد یا که نه
دوش دلبر راز ما از مدعی پرسید و گفت
نزد خود از نقش ما تصویر دارد یا که نه
با نگاهی قلب خونین را مداوا می کند
این خواص ویژه را اکسیر دارد یا که نه
فوج مشتاقان فتاده بر درش چون خادمان
خود بگو این شأن را یک میر دارد یا که نه
به نام كبريأ
به نام كبريأ
حیات الله بخشی
ابتدا كردم به نام كبريأ
زان كه باشد جمله رام كبري
كي رود از ره مخالف كوكبي
چون بود در انتظام كبري
صيد بسمل مي شود در راه حق
هر كسي افتد به دام كبري
می رسد در منزل مقصود خویش
هر که باشد در منام کبری
اندرز
اندرز
حیات الله بخشی
به تزویرو ریا چندان که پیچیدند قرآن را
ز اوضاع مسلمان گریه آید نامسلمان را
ز بس ابنای آدم فعل ناشایسته می دارد
به میدان روز محشر کس نگیرد نام شیطان را
مگر حالات گردون منقلب گردیده است، یارب!
چو مجنون در ره ی عشق کس ندیده مرد میدان را
به مهمانی چه می مانی، حذر زین زنده گانی چون
در این مهمانسرای بی مروت کس نداند قدر مهمان را
چنان بازار این گیتی پریشان است که آشکارا
به بازار از تقلب می فروشد هرکه ایمان را
چه افسون است ز ابنای بشر در روی این گیتی
فلک با تیغ کینش در کمین است مستمندان را
مدیون و مقروض
مدیون و مقروض
مصطفی عمرزی
همیشه از این بابت گلایه داشته ایم که جانب مقابل(مخالف) را از حیث ارزشمندی، طرح نمی کنیم. ادعای افغان ستیزانی که بعضی محیلانه از ایده های گسست(تجزیه) وسیله می سازند و تا بی نهایت دنائت، سعی می کنند استفاده ی سیاسی کنند، یا برعکس در جایگاه افرادی که از ترس قضاوت عمومی، می خواهند با خلق سوژه، خود را وقایه کنند، این پرسش را همیشه در هوا مانده است که چرا از خود نمی پرسیم بازیگران چهل سال اخیر، به ویژه از غیر پشتون ها، چه دست آورد های عمرانی، رفاهی، فرهنگی و ستودنی داشته اند؟
!کمی بخندیم
کمی بخندیم!
(گزیده هایی از کتاب «عقاید و رسوم عامهء مردم خراسان»)
مصطفی عمرزی
معمولاً در واکنش به تحریکات مغرضانه، با انتقاد و واکنش های تند، برخورد می کنیم. این مامول را بیشتر در برابر افغان ستیزانی اعمال می کنیم که بدون توجه به هزاران حفره ی ادعای فرهنگی، تاریخی و اجتماعی شان، سعی می کنند خود را در جای ما قرار دهند و مهترنمایی کنند.
من در فرصت ها و نوبت های زیادی، به تبیین ادعا هایی پرداخته ام که در افغانستان، کلیت خراسانی- فارسی، شکل بی نهایت هار، غیر منطقی و غیر واقعی گرفته است؛ اما آن چه در این فرصت به دنبال آن ها شروع خواهم کرد، نوع نگرش نوی ست که با چاشنی هجو و کمیدی، از شدت موضوعاتی می کاهد که پوشیده نیست؛ حتی یک تنقید بسیار خوب و اصلاحی، وقتی از افتخارات کذایی می کاهد، شکستن اعتماد به نفس کاذب و فروریختن کاخ های خیالی، تعدادی را دچار سرخورده گی و سرافگنده می کند که می بینند در واقع آن چه به آن می نازیدند، فاقد ارزش است.
قرن نوزده و عامل سیاه استعمار
قرن نوزده و عامل سیاه استعمار
مصطفی عمرزی
در تاریخ معاصر افغانستان، قرن نوزده، بسیار مکدر است. پس از وفات اعلی حضرت تیمور شاه ابدالی، شاه زمان، نظر به مقتضیات سیاسی، سعی کرد با توسعه ی ارضی در هند، فرصت های تنفس بیشتر تجمع ملت در افغانستان، فراهم شوند، اما تقابل او با نوع جدید عناد که از آگاهی های عظیم جهانی برخوردار بود(استعمار غربی) ستیز را به گونه ای پرداز داد که با سیاست «تفرقه بیاندازد و حکومت کن!»(شعار معروف انگلیسی) درونگرایی، فرصت های تحفظ هسته ی افغانی(داخل افغانستان) را کمتر ساخت.
جزیره نشینان حریص که امپراتوری آفتاب گرفته گی را با حیله و تفوق تخنیکی(برتری اسلحه) به وجود آورده بودند، از شیوه هایی نیز استفاده می کردند که در دیرینه ی تنازع شرقی، شناخته نمی شدند.
!د غني په ارمان به شئ
د غني په ارمان به شئ!
افغانستان؛ هغه هېواد دی، چې ښه ژوندي او بد مړي نلري.
ژوندي ملتونه تر ډېره د خپلو ژوندیو، په کار پوه او په ولس میېن څېرو او شخصیتونو ملاتړ کوي، چې په دې کې به یو کس هم ښه کارونه کړې وي او هم به یې ستونزې درلودې؛ خو زما سره تل دا پوښتنه مطرح کېږي، چې ولې موږ یا زموږ ولس ښه ژوندي او او بد مړه نه لرو؟ ولې د ولس د خادمانو ملاتړ نه کوو؟ ولې ښه ته ښه نه وایو او بد ته بد؟ ولې هر څه ته په یوه سترګه ګورو؟ ولې له تاریخ څخه څه نه زده کوو او ولې تل مو د تاریخ څپېړه خوړلې ده، خو راویښ شوې نه یو؟ او ولې ژوندي هېروو او مړه یادوو؟!
ولې بیا غني ته رایه ورکړم؟
ولې بیا غني ته رایه ورکړم؟
ورو، ورو د ټولټاکنو ورځ رانږدې کېږي او هرڅوک به د خپلې خوښې نوماند ته رایه ورکړي،خو دا چې ښه نوماند څوک دی او کومې ځانګړتیاوې باید په پام کې ونیول شي دلته غواړم د ځینو مهمو ټکو او مواردو په اړه څو کرښې درسره شریکې کړم:
لکه څنګه مې، چې وړاندې وویل؛ هر څوک حق لري خپل رایه د خپلې خوښې نوماند ته ورکړي او ملاتړ یې وکړي، خو دا هم باید له پامه و نه غورځوو، چې له خبرو تر عمل ډېر توپیر وي؛ اوسمهال یو په امارت د جمهوریت د بدلولو چیغې وهي، بل بیا فدرالي نظام غواړي، ځینې ځانونه سر له اوسه ولسمشران بولي او بې بنسټه او کمپایني تورونه لګوي، خو پلانونه یې په ذره بین هم نه لیدل کېږي.
فابریکه ی نساجی گلبهار
فابریکه ی نساجی گلبهار
هارون انصاری
دیدم پیری نشسته در کنج دوکان
آشفته حال و غمگین، خاطر پریشان
پرسیدمش! حال و احوالش چی باشد؟
گفت مپرس که این زبان ندارد طاقت بیان
پرسیدم از عمرش و روزگار جوانی
گفتا در جوابم که امروزه هستم ۸۵ سال آن
مردی کاریگر بودم در ایام جوانی
در آن فابریکه ی بزرگ با دیگر کارگران
چی فابریکه ای بود با آن وسعت بزرگ
که گنجایش کارگر داشت به هزاران
غزل
غزل
حیات الله بخشی
لب لعل و ذقنت می بوسم
هرچه دارد بدنت می بوسم
نام من دوش به دشنام بُردی
چقه شیرین دهنت می بوسم
به کدام خاک و وطن جا داری
سنگ و خاک وطنت می بوسم
دست خود پاک به دامن کردی
دامن پیرهنت می بوسم
چمن و باغ، قدمگاه تو بود
گل باغ و چمنت می بوسم
غزل
غزل
حیات الله بخشی
عاشقان راستين مي زند با عشوه تا دلدار چرخ
از پی اش دل می خورد هر بار چرخ
می رباید دل ز هرکس آن نگار
می زند تا ساده و بی خار چرخ
تا رسد بر وصل جانان مرغ دل
دور کویش می زند بسیار چرخ
وقت مستی صوفیان دردکش
می زند بی کرته و دستار چرخ
با انالحق عاشقان راستین
همچو منصور می خورد بر دار چرخ
ریش های روحانی
ریش های روحانی
(به تبع شعری از س. بهبهانی)
هارون انصاری
شدم حیران و سرگردان در این دنیای ناباقی
ز دست جنگ مذهبیان، ز دست مردان روحانی
یکی در کیش اسلامیت، یکی در کیش بودایی
یکی با افکار جهودیت، یکی از دنیای نصرانی
یکی سخن دارد ز تورات، یکی از انجیل آسمانی
هزاران اندرز از دین و مذهب، رفتار ها غیر انسانی
خدا گفتیم یک، قبول کردیم فرمان اللهی
ز دست خودپرستی ها روان پی کار های شیطانی
نترس از نیش عقرب که نیش زدن طبعیتش باشد
بترس از زخم زبان ها که ماند جاویدانی
دل
دل
حیات الله بخشی
همیشه یاد رویت می کند دل
به هر جا جست و جویت می کند دل
چو آرد بوی زلفت باد صرصر
به ارز جان بویت می کند دل
به پیراهن نمی گنجد ز شادی
گهی تا عزم کویت می کند دل
تسلا می شود از درد هجران
تماشا تا به سویت می کند دل
به رسم عاشقان از روی حرمت
زنار از تار مویت می کند دل
تو کجا بودی؟
تو کجا بودی؟
هارون انصاری
آن گه که بلا آمد بر سرت، شدی جوان وطن؟
پدرت این همه بلا آورد بر ما، آن وقت کجا بودی؟
چون به عزت تان شد دست درازی، شدی اولاد وطن؟
پدرت هزاران عزت داد برباد، آن وقت کجا بودی؟
چون سرمایه ات در خطر شد، دست به دامان دنیا شدی
پدرت پُر کرد شکمت از مال مردم، آن وقت کجا بودی؟
گر از شما تلف شود، هم غازی است و هم شهید
پدرت هزاران را کشت به دستش، آن وقت کجا بودی؟
اشک ریختن در انظار، نکند بی گناهی ات ثابت
پدرت اشک هزاران مادر ریخت، آن وقت کجا بودی؟