Home خانه
تار رفاقت
تار رفاقت
(طنز)
مصطفی عمرزی
مي گويند در زمانه های قدیم، يك موش و يك بقه، با هم دوست مي شوند. دوستي اين دو جانور، به جايي مي رسد كه نمي توانند حتي لحظه اي از يكديگر، جدا باشند. روزي موش به بقه، پيشنهاد مي كند كه براي زودآگاهي از حال يكديگر، بهتر است تاري را كه يك طرف آن به پاي تو و دیگرش به پاي من وصل باشد، به همدیگر ببندند و به وسيله ي كشيدن آن، زود به زود به هم برسند. اين كار انجام مي شود. موش و بقه توسط يك رشته ی تار به هم وصل مي شوند.
در محيط وحش جانوران كه به قانون جنگل معروف است، قضا به اين مي رود كه روزي عقابي، بقه را يافته و شكار مي كند. عقاب در هنگام حمل بقه، در فضا متوجه مي شود كه تاري از بدن بقه به سوي پايين فرو رفته و در پايان آن، موشي دست و پا مي زند. عقاب با تعجب از موش مي پرسد كه اين چه قصه است؟ موش بي چاره با درمانده گي پاسخ مي دهد: پشت قصه نگرد كه در تار رفاقت گير مانده ام!
در اين اواخر، روابط فردي و خصوصي بعضی دست اندركاران دولتی با بعضی از مجرمان، باعث ايجاد مشكل در رفاقت هايی شده كه در يك سوي آن قاچاقبر و در سوي ديگر، مسوول دولتی قرار دارد؛ هرچند اين دوستي ها براي طرف دولتی، خالي از مفاد نيستند، ولي درد سر آن كه هميشه با سروصداي رسانه ها و نهاد هاي خارجي توام مي شود، دامنگير دوستان دولتی شده است.
امروزه اکثر گره هایي كه از تار های رفاقت به وجود آمده اند، بسیاری از دوستان دولتی را در هوا معلق کرده اند.